یکی ازشیرین ترین خاطرات رهبرعزیزمان
28 مهر 1396 توسط صفيه ناصري
اقامیگویندسالهاپبش سوارماشین بودن ومیرفتن اقابه رانندگی علاقه دارن ازراننده خواستن که بزارن اقارانندگی کنند اقامیگویندبه ایست بازرسی رسیدیم سربازاومدجلو وقتی دیداقاهستن دویدرفت پبش فرمانده ونفس نفس زنان به فرمانده گفت قربان زودبیای فردمهمی اومده فرمانده گفت کیه؟سربازگفت نمیدونم ولی هرکی هست اینقدمهمه که رهبرراننده شخصی اون اقاشده رهبرازاین خاطره حکایتی شیرین دارن